نفس عمه
سلام به مهربون ترین فرشته زمینی
من الان میخوام سعی کنم یکم به عقب برگردم ، یعنی همون روزی که قرار بود بدنیا بیای
سر کار بودم که گفتن مامانیت رفته اتاق عمل
بر حسب اتفاق دوستم زهرا هم همون روز پسرش بدنیا میومد و من باید واسه هر دو تا مامان هم کادو میخریدم هم میرفتم ملاقات
واقعا عجب روزی بود
پشت در اتاق عمل 3 تا بابای منتظر واستاده بودن که همشون تا حد مرگ تو استرس و هیجان به سر میبردن
رضا هم با تمام استرسش میخواس اونار و آروم کنه و هی میگفت هیچی نیست الان همشون سالم از در اتاق میان بیرون
خداییش بابا ها خیلی دیدنی بودن ؛ همش کل سالن و متر میکردن و زیر لب دعا میخوندن
قبل از رفتن مامانی تو اتاق عمل فک کنم خیلی اذیتش کردی ، آخه تفلی مامانی همش داش گریه میکرد اما بعد از اتاق عمل ، فکر کنم مثل این میموند که یه بار سنگینی از دوش و شیمک مامانیت برداشته بودن چون هم میخندید و هم به نظرم لاغر شده بود
اینجاام نیم ساعت از شروع زندگیت میگذره نفسم
جونمی تو نفسم
آخی یادم افتاد
یکم مماخت بزرگ بود و عمه صدان اومد مماخت و فشار داد تا کوشولو شه
عمه فدای اون مماخیت بشه
این عکس به نظرم فوق العاده است برسام
تو این عکس کاملا عشق بین مامانی و نی نی ش مشخصه
از خدا میخوام همیشه همتون ( تو و مامانی و بابایی ) سالم و شاد کنار هم زندگی کنین
آمیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
این اولین کادویی بود که من واست گرفتم سام سام
جانم - موهات و دوس دارم م م م م
راستی میدونی چونه ات شبیه منه
البته به نظرم کلا شبیه منی آخه من خیلی به مامانیت تیکه دادم
این سنی که بودی مامانی همش فک میکرد سردت میشه و هر چی لباس و پتو بود دورت میپیچوند
به روز زردی گرفتی و بابایی رفت واست یه دستگاه گرفت که شیشه ای بود - میگفت همه جارو گشته که بهترین دستگاه و بگیره که تو توش اذیت نشی / اما خداییش خیلی روزای بدی بود
عمه افسانه و مامان تا صب بالا سرت بیدار بودن و هی تبت و میگرفتن
منم که میدونی کلا تنبلم - زود رفتم خوابیدم تا صب برم سر کار
چی میگـــــــــــــــــــــــــــــی
پهلوون پنبه خودمی / عشقم
اینجا داری با بابایی جرف میزنی
کلا بابایی هر چی بگه تو میخندی
پ بگه میخندی
چ بگه میخندی
اصلا هیچی ام نکه تو میخندی
فدای اون خنده هات بشم من
هممون دوست داریم عزیزم
این عکس و خیلی دوس دارم - خیلی ناز افتادی
اینجا داری tv میبینی / عاشق کارتونای رنگی هستی واسه همین مامانی همش میذارتت جلو tv تا کارتون ببینی
فک کنم مامانی اومده جلو تلوزیون که اینشکلی شدی سام سام
عکسارو که آپ میکنم بعضی چیزا یادم میافته
بعضی شبا اذیت میکردی تا بخوابی
یکم مامانی واست لالایی میخوند و بعد که نمیخوابیدی میرفتی بغل بابایی
اونم انقد حرف میزد که فک کنم از سر درد تو خوابت میبرد
خداییش یه ریز میگفتا ، یکم شعر میخوند ، یکم قران میخوند ، بعد حرف میزد
صداشم که بم و بلنده تو از صداش خسته میشدی میخوابیدی
من تا الان فقط یه بار تونستم بخوابونمت برسام ، اونم فک کنم خواب بودی دادن بغلم که خوابیدی
اینجا عمه افسانه تورو زو پاهاش خوابونده عشقم
وااااااای واااااااای
تف میکنی من ضعف میکنم سام سامی
فدات بشم من
این و ...
از هنر نماییه مامانیه
قربونه اون پاهای کوچولوت عمه