برسام و آرتینا

نفس عمه

1391/7/13 23:15
نویسنده : رها
917 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به مهربون ترین فرشته زمینی


من الان میخوام سعی کنم یکم به عقب برگردم ، یعنی همون روزی که قرار بود بدنیا بیای
  سر کار بودم که گفتن مامانیت رفته اتاق عمل 
بر حسب اتفاق دوستم زهرا هم همون روز پسرش بدنیا میومد و من باید واسه هر دو تا مامان هم کادو میخریدم هم میرفتم ملاقات
واقعا عجب روزی بود
پشت در اتاق عمل 3 تا بابای منتظر واستاده بودن که همشون تا حد مرگ تو استرس و هیجان به سر میبردن
رضا هم با تمام استرسش میخواس اونار و آروم کنه و هی میگفت هیچی نیست الان همشون سالم از در اتاق میان بیرون
خداییش بابا ها خیلی دیدنی بودن ؛ همش کل سالن و متر میکردن و زیر لب دعا میخوندن
قبل از رفتن مامانی تو اتاق عمل فک کنم خیلی اذیتش کردی ، آخه تفلی مامانی همش داش گریه میکرد اما بعد از اتاق عمل ، فکر کنم مثل این میموند که یه بار سنگینی از دوش و شیمک مامانیت برداشته بودن چون هم میخندید و هم به نظرم لاغر شده بود نیشخند


اینجاام نیم ساعت از شروع زندگیت  میگذره نفسم
عزیزم ببین چه قرمزی بودی

 

جونمی تو نفسم


اینجا شستنت پرستارا و تمیز شدی

آخی یادم افتاد
یکم مماخت بزرگ بود و عمه صدان اومد مماخت و فشار داد تا کوشولو شه ابله
عمه فدای اون مماخیت بشه


این عکس به نظرم فوق العاده است برسام
تو این عکس کاملا عشق بین مامانی و نی نی ش مشخصه
از خدا میخوام همیشه همتون ( تو و مامانی و بابایی ) سالم و شاد کنار هم زندگی کنین

آمیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن

این عکس و خیلی دوس دارم ، نشون میده که چه قدر واسه مامانی عزیزی خوشگلم

 

این اولین کادویی بود که من واست گرفتم سام سام

این عکس همون دو تا عروسکه که یکی واسه تو گرفتم و یکی واسه بچه دوستم ، اولین کادوم به تو

 

 جانم - موهات و دوس دارم م م م م

وااااای اینجارو ( ببین چه شکلی بودی سام سام من )

 

راستی میدونی چونه ات شبیه منه نیشخند

البته به نظرم کلا شبیه منیعینک آخه من خیلی به مامانیت تیکه دادم زبان

 

جانم - عشقم داری دیگه یواش یواش بزرگ میشی

 

این سنی که بودی مامانی همش فک میکرد سردت میشه و هر چی لباس و پتو بود دورت میپیچوند

به روز زردی گرفتی و بابایی رفت واست یه دستگاه گرفت که شیشه ای بود - میگفت همه جارو گشته که بهترین دستگاه و بگیره که تو توش اذیت نشی  / اما خداییش خیلی روزای بدی بود
عمه افسانه و مامان تا صب بالا سرت بیدار بودن و هی تبت و میگرفتن
منم که میدونی کلا تنبلم - زود رفتم خوابیدم تا صب برم سر کار از خود راضی
بابایی و سام سام

 چی میگـــــــــــــــــــــــــــــی

جونمی

 پهلوون پنبه خودمی / عشقم

از همون اولم ماشا... پهلوون بودی

 

اینجا داری با بابایی جرف میزنی

اینجا داری با بابایی حرف میزنی

 کلا بابایی هر چی بگه تو میخندی
پ بگه میخندی
چ بگه میخندی
اصلا هیچی ام نکه تو میخندی
فدای اون خنده هات بشم من
هممون دوست داریم عزیزم

بابایی داره فربون صدقت میره و تو داری میخندی / فدای خنده هات بشم من

 این عکس و خیلی دوس دارم - خیلی ناز افتادی

تازه اینجا یه رنگ و رویی گرفتی ، فدات بشم من

 اینجا داری tv میبینی / عاشق کارتونای رنگی هستی واسه همین مامانی همش میذارتت جلو tv  تا کارتون ببینی

داری تلوزیون میبینی - عاشق کارتونای رنگی هستی

 فک کنم مامانی اومده جلو تلوزیون که اینشکلی شدی سام سام

فک کنم مامانی اومده جلو تلوزیون و تو این شکلی شدی

 

عکسارو که آپ میکنم بعضی چیزا یادم میافته

بعضی شبا اذیت میکردی تا بخوابی
یکم مامانی واست لالایی میخوند و بعد که نمیخوابیدی میرفتی بغل بابایی
اونم انقد حرف میزد که فک کنم از سر درد تو خوابت میبردقهقهه

خداییش یه ریز میگفتا ، یکم شعر میخوند ، یکم قران میخوند ، بعد حرف میزد
صداشم که بم  و بلنده تو از صداش خسته میشدی میخوابیدیزبان

من تا الان فقط یه بار تونستم بخوابونمت برسام ، اونم فک کنم خواب بودی دادن بغلم که خوابیدیخجالت

 

اینجا بابایی داره بهت آب میده

 اینجا عمه افسانه تورو زو پاهاش خوابونده عشقم

اینجا رو پای عمع افسانه خوابیدی

وااااااای واااااااای
تف میکنی من ضعف میکنم سام سامی

فدات بشم من

آب دهنتو عمه بخوره ، دلم واست ضعف میره عشقم

 این و ...
از هنر نماییه مامانیه
قربونه اون پاهای کوچولوت عمه

هنر عکاسی مامانیته نفسم ، میبینی چه کوچولویی

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)