برسام و آرتینا

دل نوشته

 عشق عمه سلام داشتم الان وبلاگت و نگا میکردم دیدم خیلی وقته از عکسای خوشگلت نذاشتم اینجا راستش زیاد وقت عکس لود کردن و ندارم و تو شرکت هم امکان اینکه بخوام عکس واست بذارم نیست به هر حال شرمنده دیگه راستی عزیز دلم ، افسانه الان یه ماهه نی نی داره ، داره واسه تو یه همبازی میاره ایشا... که نی نیه عمه افسانه هم سلامت به دنیا بیاد و مارو خوشحال تر کنه بدون عاشقتم نفسم و عاشقانه دوست دارم الانم که دارم واست مینویسم دلم واسه مهربونیات تنگ شده دست من بود الان میومدم کنارت و باهات کیو کیو بازی میکردم مهربون قشنگم ...
5 شهريور 1392

...

سلام سام سام قشنگم ببخش عزیزم ، خیلی وقته که کوتاهی کردم و به وبلاگت سر نزدم قول میدم سر فرصت کلی از عکسای خوشگلت و بذارم اما حالا میخوام از کارات و اداهات یکم بگم که بعدا بخونی نازم مامانیت چند وقته هر از گاهی پوشکتو باز میکنه و تو خودت میری جیش میکنی ولی... اون اولین روزی که مامانی بردت توالت و بهت گفت جیش کن ___ واااااااای میدونی چی کار کردی ؟! با اون قیافه ناز و مهربون و شیطونت وقتی جیشت میومد ، با دو تا دستات سعی میکردی جیشتو بگیری  و بلند بلند میخندیدی و میگفتی آفییـــــــن ( آفرین ) فدای اون صدای خوشگلت بشم من از بچه گیت ماشا... خوش خنده و مهربون بودی و هستی بابایی تا بشکن میزنه تو کلی میرقصی وقتی بابایی میگه می میت و...
21 مرداد 1392

نفس عمه

سلام به مهربون ترین فرشته زمینی من الان میخوام سعی کنم یکم به عقب برگردم ، یعنی همون روزی که قرار بود بدنیا بیای   سر کار بودم که گفتن مامانیت رفته اتاق عمل  بر حسب اتفاق دوستم زهرا هم همون روز پسرش بدنیا میومد و من باید واسه هر دو تا مامان هم کادو میخریدم هم میرفتم ملاقات واقعا عجب روزی بود پشت در اتاق عمل 3 تا بابای منتظر واستاده بودن که همشون تا حد مرگ تو استرس و هیجان به سر میبردن رضا هم با تمام استرسش میخواس اونار و آروم کنه و هی میگفت هیچی نیست الان همشون سالم از در اتاق میان بیرون خداییش بابا ها خیلی دیدنی بودن ؛ همش کل سالن و متر میکردن و زیر لب دعا میخوندن قبل از رفتن مامانی تو اتاق عمل فک کنم خیلی اذیتش کرد...
13 مهر 1391